مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

نی نی مهدیار

این روزا مهدیار حسابی رفته تو حال و هوای نی نی داشتن و باردار بودن می ره و میاد می گه مامان می دونی تو دل منم نی نی هست، به خصوص وقتایی که کاری بهش می گم می گه خوب تو دل منم نی نی هست منم کمرم درد می کنه و نمی تونم خم بشم پریروز خدا رو شکر نی نی مهدیار به قول خودش دُینا اومد یکی از عروسکاش رو گرفت پشتش و گفت مامان حدس بزن کی اومده؟ نی نیم دینا (دنیا) اومده و دیگه مشکلی ندارم و می تونم خم بشم و کمکت کنم بعد از چند دقیقه که دید توقع کمک ازش دارم پشیمون شد و گفت یه نی نی دیگه هنوز تو دلم هست و دوباره در عرض چند ساعت یه نی نی دیگه دینا آورد!! که این دفعه گل پولیشی تزئینی اتاقش بود و می گفت مامان به نظرت چرا من گل به دی...
31 تير 1392

قهرمان همیشگی زندگی

     جان مادر این حس همه گیر است، یعنی باید باشد. قهرمان زندگی از کودکی تا همیشه برای همه فقط اوست. او که دستان بزرگ و مهربانش نه به نرمی دستان مادر ولی خالصانه و همیشه هست. او که سخت گیری ها و عتابش هم گرچه گاهی خالی از نرمش است ولی شیرینی و اثرش همیشه در دل می ماند. او شاید در ظاهر قوی و قدرتمند، ولی در باطن دلی به لطافت باران دارد. پدر همیشه و همیشه قهرمان است، برای من هم اینگونه بوده و هست و حالا که تو را می بینم که اینگونه پدرت قهرمان بی رقیب زندگیت شده غرق در غرور می شوم و یاد کودکیم برایم زنده می شود و نهایت سعیم را می کنم که او هر روز به چشمت قهرمان تر از دیروز ...
22 تير 1392

شکرت خدا، شکر

خدای نازنینم ازت ممنونم بابت همه ی نعمتهات، این همه نعمت غیر قابل شمارشت مهربونم شب اول ماه رمضان من یه هدیه ی عالی ازت گرفتم که اون سلامتی نی نی تو راهیمه سونوگرافی ای که بعد از آبله مرغونم رفتم یه کمی نگرانمون کرد اول اینکه گفت آبله مرغون روی بینایی و شنوایی و قلب بچه اثر می ذاره که تا زمان تولد مشخص نمی شه که البته دکترم این نظر رو رد کرد و گفت فقط روی اندام های بچه اثر می ذاره بعد هم گفت لب بالای بچه رو نمی بینم و سونوی سه بعدی پیشنهاد کرد و چون تناقضهایی توی جوابش بود دکترم هم تشخیص سونوی سه بعدی رو داد و البته تاکید کرد که جای نگرانی نیست منم خدا رو شکر استرس و نگرانی زیادی نداشتم و دلم قرص بود که ایشالا...
19 تير 1392

یادم نرفته بود

یادم نرفته بود هیچ کدوم سختی هاش رو  یادم نرفته بود حال بد ماه های اول بارداری رو یادم نرفته بود دل دردها و کمردردهای روزای سنگینی رو یادم نرفته بود بد خوابی های ماه های آخر رو یادم نرفته بود لحظه های سخت و شیرین انتظار رو یادم نرفته بود سختی شب بیداری ها رو یادم نرفته بود ترس تب و دل درد و بیماری دردونه م رو یادم نرفته بود سختی دور شدن و امانت سپردن رو یادم نرفته بود دویدن و تموم شدن تحمل دوری چند ساعته رو یادم نرفته بود دلی رو که دیگه جایی بدون نیمه وجودم آروم نمی گرفت پس چی شد که دوباره حاضر شدم این سختی ها رو به جون بخرم؟ چه حسی پشت این همه سختی هست که با وجود یک بار امتح...
16 تير 1392

سفر مشهد

سلاااااام با کلی تاخیر این چند وقته زیاد حال و حوصله ی نوشتن نداشتم و سفرهای پی در پی هم مزید بر علت این کاهلی بود مرسی از همه ی دوستای گلی که به یادمون بودن از جمله عاطفه ی مهربون و دوست داشتنی زمان زیادیه که ننوشتم و نمی دونم از کجا شروع کنم! سفر اول مربوط به تعطیلات خرداد بود که به سختی و ضرب و زور موفق به رفتن به شمال شدیم سه بار تا سر جاده چالوس رفتیم و بار سوم موفق به طی مسیر شدیم و شکر خدا اونطور هم که فکر می کردیم شلوغ نبود و خیلی خوش گذشت به خصوص به آقا مهدیار با وجود مامان ثریا و عمو حمید   و سفر دوم هم یه سفر زنونه به اتفاق خانواده ی مامان ثریا به مشهد بود که خدا رو شکر خیلی سفر خوب و به ...
5 تير 1392
1